چند خط درباره درخواست مبینا نعمت زاده که میخواهد بدون کنکور پزشک شود
یک:
مسئلهی “مبینا نعمتزاده” را باید فراتر از یک زرنگبازی و فرصتطلبیِ شخصی ببینیم. او که برندهی مدالی در المپیک شده، و در عالیترین سطحِ ورزش درخشیده، هنوز خیال میکند برای اینکه “به جایی برسد” یا “کسی بشود” باید پزشکی بخواند!
حس “ناکافی” بودن به جان قهرمان ورزشی هم افتاده، حقیقتا دردناک است. هم رویای خودش را دنبال میکند، هم [احتمالا] باید فکری به حال رویاهای والدین کند. درست چند دقیقه پس از فتح بزرگ، جلوی دوربین با آبرو و کرامت خود بازی کرد، بجای اینکه مشغول شادیاش باشد و از لحظههای پیروزی لذت ببرد، سراغ اضطراب مهم خود و خانوادهاش رفت و از دانشگاه حرف زد. این ورزشکار کیس مناسبی برای تحقیق و مطالعهی جامعهشناسان و روانشناسان است.
دو:
سهميهایها و پولیها زیادند؛ اما سهمیهایها معمولا پنهانش میکنند. چون زشت است و خجالت دارد. اگر با درخواست مبینا موافقت شود، او جزو معدود سهميهدارانی است که همه میدانند سهمیه دارد. در دانشگاه تهران دوران تحصیل سختی خواهد داشت. بعد از فراغت هم به عنوان یک “سهميهای مشهور” روزگار بدی در انتظارش است.
سه:
سه سال از نوجوانیام صرف کنکور شد. هم خوشیِ آن سالهای پرشور سوخت و هم بخشی از روانم را فدای کنکور کردم. هنوز کابوسهایم مربوط به “درس و دانشگاه” است. اگر به عقب برگردم، باز همین مسیر را طی میکنم. وقتی میبینم عدهای با سهميه (هر نوعش) این راه را روی دوش دیگران طی میکنند، درد عجیبی به جانم میافتد. مثل اینکه خنجر خوردهام، ستم دیدهام یا از من دزدی شده یا رنجهای من بیحرمت شده. صندلی دانشگاه تا حد “انعام و کادو و شیرینی” تقلیل پیدا کرده.
چهار:
مبینا جان!
ما _ همهی ما _ برای بدست آوردن چیزی ارزشمند، الزاما و قطعا چیزهای ارزشمند دیگری را از دست خواهیم داد. زندگی همین است. کسی که همهچیز را میخواهد، دیر یا زود همهچیز را میبازد. اصلا آدمیزاد با قبول کردن این واقعیت است که بالغ میشود.
معین دهاز